دست دادم ، مرگ بی انصاف دستش را کشید
شرم بر تو زندگی ، مرگم مرا قابل ندید
جان رنجور و رمیده در قفس آشفته است
کاش در وا می شد و این مرغ وحشی می پرید
زمهریر بی کسی و لرزش دستان تنگ
زندگانی پیله ی تاری به دور ما تنید
زندگی گاهی چنان بی رحم می گردد که کوه
کوه بی احساس می لرزد سراپا مثل بید
زیر بار عشوه های زندگی پشتم شکست
کاش گاهی زندگی هم ناز ما را می کشید
اسد زارعی