قالب شعر: چهار پاره
یه اتفاق خوب و باید بگم
خوبه که بعضیا خبر دار بشن
از کَرَم آقا بگم براشون
شاید تلنگر باشه بیدار بشن
ــــ ــــ ــــ
اینکه چه بودم و چه شد عاقبت
بزار تا قصه رو حکایت کنم
از بدی هام بگم، بگم چه کردم
از دل وامونده شکایت کنم
ــــ ــــ ــــ
واسه خودم برو بیایی داشتم
بی خودی راه مردم و می بستم
به اسم عشق و عاشقی توُ مستی
شیشه ی دکان رو می شکستم
ــــ ــــ ــــ
یه روز که مست، مست و پاتیل بودم
سر بسر رهگذری می ذاشتم
قافل از اینکه پیر و بی حوصله است
با تیکه هام غم توُ دلش می کاشتم
ـــــ ـــــ ـــــ
بنده خدا سری تکون داد و گفت
لحظه ها تو چه بد رقم میزنی
تو مستی و بی خبری از اینکه
سمت حرم داری قدم میزنی!
ـــــ ـــــ ـــــ
گفت نگاه کن گنبد می بینی
ببین سر سفرهٔ کی نشستی
نون و نمک خوردن و بی حیایی!
بی چشم رو نمکدون و شکستی
ـــــ ـــــ ـــــ
حرف حساب آخه جواب نداره
از خجالت آب شدم و نشستم
مثل مجسمه ترک خوردم و…
دنیا خراب شد رو سرم شکستم
ـــــ ـــــ ـــــ
کنج اتاق به آینه زل زدم
مثل رسول تُرک* حیرون شدم
با چه زبونی بگم آی همسایه
با چه رویی بگم پشیمون شدم
ـــــ ـــــ ـــــ
خواب بودم یا که… نفهمیدم من
فقط دیدم یکی من و صدا کرد
توُ بی حواسی که کیه این آقا
با روشنایی من و آشنا کرد
ـــــ ـــــ ــــــ
بارون اومد من که حواسم نبود
دیدم تو صحن انقلاب نشستم
ابرای تیره رفت و دیدم اون روز
رو به نگاه آفتاب نشستم
محمد صادق بخشی