قالب شعر: شعر نیمایی
من و این باد شمال
من و این پرده کم رنگ اتاق
من و این
پنجره باز صدا
من و این
جنبش بی برگی دست
نور از روزنه سبز گیاهی
بر خیرگی تند نگاهم
تابید
دودی سبک
از پنجره ام بیرون جست
و من در مرز صدا و فریاد
صبح لبخند تو را دیدم
در جشن تمنای چمن
من و این شبنم صبح
روی پلک تر این لاله قرمز
من و اين بازی نور
وسط حوض حیاط
من و این عطر نسیم
در تن ترد علف ها
و خدایی که از
پنجره روشن گل ها
زندگی می بخشد
من و انبوه زمان ها
من این کاج بلند
و خدایی که از
اوج تماشای حیات
تو را می خواند
یک کبوتر بر بام
یک افق پرواز
تا اوج نگاه
گل یاسی به حیاط
عطر خوبی و محبت
به همسایه ما می بخشد
و حضور گنجشک
در زندگی باغچه
شور انگیز است
من و این لحظه خوشبو
که لب پنجره ام محو شده
باد می آمد از سمت درخت
و من از سمت خدا