بسمالله الرّحمن الرّحیم
ساعتِ شنی
پرتگاهی ست میان من و تو بی تردید
می پَرم با دل و جان ،شیر صفت ،خواهی دید
درّه یِ مرگ و خطر ، سختی رَه چیزی نیست
که زِ وصل تو مرا سست کند یا نومید
بی قرارم چه کنم رنج فراقت تا کی؟؟
ای دل آرام بیا ، ساعت قلبم خوابید
باز دیشب زِ غم آواره یِ صحرا بودم
باد یکریز زِ احوالِ دلم می پرسید
ماه با مهر صبورانه نگاهم می کرد
دیو خوشحال به ناکامیِ من می خندید
گم شده بودم و افسرده که برگشت امید
از همان لحظه که عشقت به وجودم تابید
علی باقری