قالب شعر: شعر نیمایی
صبحی
پروانه دمید
نور آمد و باز شد
پنجره سبز امید
باغ از ورطه خواب
بیرون آمد
چشم هایی بیدار
و ندایی در بی سویی دشت
و پیامی در کوچه رها می رفت
تکه لبخندی
لب آیینه نشست
چشم های تماشا خیس
از شبنم دیدارت
سکوتی در سایه
و ترنمی روی لب های حیات
آسمان پیدا بود
و پژواک بهشت
در ابعاد چمن می تابید
لب ها به ندای عشق
در شعله خاموشی
و گل های نوازش باز
در پرتو یکرنگی