فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 29 اردیبهشت 1403

عادت

دو سال و چند ماه بود که همچنان زور می زد، آبها همه سرد و لجن گرفته، قابله‌ها در‌ها را نیمه باز گذاشته و رفته بودند. کودک هم از خدا خواسته در بطن مادر به زندگی‌ پر از کثافتش ادامه میداد. – البته او به کثافت عادت داشت و یا اصلا نمیدانست کثافت چیست!- زن چند بار به صرافت افتاده بود که شکمش را با چاقو پاره کند ولی‌ برای بچه می‌‌ترسید. از اینها گذشته، خودش هم دیگر به کثافت و بوی لجن خو گرفته بود.با خودش می‌‌گفت، شاید همین روز‌ها زور زدن را رها کند. به قول …… اسمش مهم نیست مهم اینست که زندگی‌ همین لحظاتی است که می‌‌گذرد. به تمام این چرندیات فکر می‌‌کرد اما هنوز زور می زد. شاید به زور زدن هم عادت کرده بود. پلک‌های آویزان ، سینه‌های افتاده ، شکم بر آمده، دست و پا‌های لاغر …… کلا تغییر شکل داده بود. به سوسک کریهی می‌‌مانست که به پشت افتاده و نمی‌توانست بلند شود. اما همهٔ اینها دیگر زندگیش بودند و او بی‌ اعتراض به آن‌ ادامه میداد.تنها چیزی که کمی‌ آزارش میداد عادت جدید بچه بود، چون او حالا دو سال و چند ماهه بود، عقل و دندانش رشد کرده ، عادت قبیح خونخواری را کنار گذاشته بود و مثل یک انسان متمدن گوشت میخورد! پایان

نویسنده : اورانوس د ف ا

بخش داستان کوتاه | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو