جانم از دوری تو جانان من! بنموده تب
کیفَ حُبَّک أَستطیعُ أن أُزیلَ مِن عَصب¹
چشم تو نزدیک مانَد رنگ آبِ شطِّ مهر
آبیِ اروند و سبز بهبهان و لعلِ لب
گونههایت بال مرغابی، لبت منقار کبک
جنس تو دیبای چینی، جامگانت از حَلَب
کار من تُرکانه، خویم، چون زبان پارسی است
عاشقی اینگونه میبایست، هم جنگ هم ادب
گرچه دستم کوته از آغوش جانت بوده است
گرچه خوابم میبرد در حسرتش هر نیمهشب
ماندهام در انتظارت استواران چون سهند
لَنْ یُحوَّلْ بحرُ فارِس رغمَ سُمّیٰ بِالعرب²
ترجمهٔ دو مصراع عربی:
1:چگونه میتوانم عشق تو را از رگم زدایم.
2: (نام سپند) دریای پارس حتی اگر به «عرب» نامگذاری شود، تغییر نخواهد کرد!


