گفتم ای عشق برو از ستمت سیر شدم
از می و باده و از جام و جمت سیر شدم
گرچه زیباست به چشم من دیوانه نگار
تو نگارا برو از زلف خمت سیر شدم
عالم عشق اگر آن شد و این شد ثمرم
همه خسران شد و از بیش و کمت سیر شدم
در حریم تو مرا غیر ستم هیچ نبود
بی سبب نیست که من از حَرَمَت سیر شدم
در مسیر تو مرا جز شب دیجور نبود
منتظر ماندم و از صبحدمت سیر شدم
قسمت من همه هجران شد از این قصه ی عشق
با من از عیش مگو از کرمت سیر شدم
بیرق سرخ تو هر چند برافراشته است
ولی از قامت و اوج اَلمت سیر شدم
در وفا ماندم و دیدم نظری نیست به من
عهد و پیمان شکنی از قسمَت سیر شدم
قد خمیده است مرا طاقت بیش از این نیست
برو ای عشق که از بار غمت سیر شدم
#محمد_حسین_نظری