چشمم گشوده پنجرهاش را برای اشک
شد توتیای چشم من از خاکپای اشک
وقتی که دل هوای تو دارد به دیدهام
میبینمت چو آینه در انتهای اشک
اشک است بی تو همسفر لحظههای من
دل دادهام به راه غمت پا به پای اشک
دل بستهام به سایهی سرو بلند تو
عمری چنین نفس زدهام در سرای اشک
روزی اگر که خشک شود اشک دیدهام
با من بگو که تا چه نشانم بجای اشک
کی میشود که تا ابد از آنِ من شوی
پس کی بَدل به باده شود قطرههای اشک
آتش زدی به خرمن جانم ولی هنوز
پیچیده عطر خاطرهات در هوای اشک
دارم به سر هوای جدایی زبند عشق
شاید که جان رها شود از ماجرای اشک
#محمد_حسین_نظری