ای پیکره هایی که نهان در دل سنگید افسوس که سرپنجه ی خاراشکنی نیست نقشی اگر از تیشه ی فرهاد به جا ماند جز تیشه ی نفرین شده ی گورکنی نیست هر پیکره ، چون…
ای پیکره هایی که نهان در دل سنگید افسوس که سرپنجه ی خاراشکنی نیست نقشی اگر از تیشه ی فرهاد به جا ماند جز تیشه ی نفرین شده ی گورکنی نیست هر پیکره ، چون نطفه ی نوری است که خورشید با تابش خود در رحم سنگ نهاده ست هر تیشه که دندان فشرد بر جگر کوه ره سوی جگر گوشه ی خورشید گشاده ست کس نیست که با پنجه ی سودازده ی خویش از سنگ برون آورد این پیکره ها را خاراشکنی نیست ولی گورکنی هست تا در شکم خاک نهد پیکر ما را دنیای تب آلوده کویری است که در او هر گام که بیراهه نهی ، دام هلاک است هر خار که می روید ازین کهنه نمکزار گیسوی سواران فرورفته به خاک است آن کیست که پهنای بیابان بشکافد در خلوت این گمشدگان راه بجوید آن کیست که چون تیشه زند بر جگر کوه اندام تراشیده ای از سنگ بروید من کوهم و من سینه ی سوزان کویرم از هم بشکافید دلم را و سرم را تا در دل من صد هوس گمشده بینید وندر سر من ، پیکره های هنرم را
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج