هجر می داند فقط باید تو را از ما گرفتتا توان گل را بهاران در کف خارا گرفتآتش هجران به جانم کارگر نامد ولیدیو می داند که باید دوست را از ما گرفتسوز حرم…
هجر می داند فقط باید تو را از ما گرفت | تا توان گل را بهاران در کف خارا گرفت |
آتش هجران به جانم کارگر نامد ولی | دیو می داند که باید دوست را از ما گرفت |
سوز حرمان بوده در جانم ز سرمای الست | لیک می سوزم چو شمعی کاو ره صهبا گرفت |
تا مبادا اشک چشمانش نماید خشک و غم | از زبان شمع چون سوسن ره شکوا گرفت |
داغ بستان همچو سوز لاله ای در جان ماست | ترسم از آندم که غم این لاله در خارا گرفت |
یعنی این شمع شب افروزم به هجران نگار | خواند بیتی و طریق عاشق شیدا گرفت |
تا نبیند بیش از این هجران و حرمانت مها | رخت بر بست و طریق دیگر از دنیا گرفت |
آن زمان نی ناله از این لاله ی فرهاد شد | نی کس از صحرای مجنون پرسش لیلا گرفت |
کی رسد دست دعای ما چو سروی بر فلک | دانم آندم کز سر خاکم گلی بالا گرفت |
این زبان عذب من گر در نهندی بر زمین | ناله های ارغنون زآن پهنه رخ پیدا گرفت |
یا چو حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت | شعر من پنهان رخش در دامن صحرا گرفت |
تا اگر روزی فتد آنجا گذار یار و دوست | از غم عالم دمی نالیدن از اولا گرفت |
تا که هجران با دل همچون حریر من چه کرد | دل چنین شد تا سکندر دولت دارا گرفت |
یا چو یوسف ذبح گرگان شد به چاهی اندرون | تا به شادی رند مستی شادی اضحی گرفت |
گر ندا از یوسف گل شد شنیدستم که تا | دیو نتواند پری در دخمه ی غبرا گرفت |
قانع ام گر نوگلی روید به باغ و بوستان | گر چه رنگ این باغ دل از لاله حمرا گرفت |
لیک نور دوست گر یکدم بتابد باغ ها | همچو دوران ازل شادابی خضرا گرفت |
کی بهشت یزد می آید شفاعت چون نبود | باید این فیض جنان از دوحه ی طاها (ص) گرفت |
وصل یزد و نور جنت با عبادت از گنه | گر کسی یابد ، شفاعت از کف زهرا (س) گرفت |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج