زبانه میکشد از سینهام غمی که نباید
شدم دوباره همان شبه آدمی که نباید
گرفته زخم ِ روانسوز ِ لحظههـای پریشم
سـراغ تازهای از کهنه مرهمی که نباید
در این خراب قفسخیز، التماس نفسها
شدهست میل اسفبار همدمی که نباید
میان همهمهها در جدال حس و حقیقت
به گوش میرسد آن خیرمقدمی که نباید
کمـان خـاطرههایت مـرا نشانه گرفت و
از آن نشانــه بپا شد جهنمـی که نباید
نگـاه میکنـم از نـو بـه انتحـار غرورم
نشستـه بـر رخ آئینه شبنمی که نباید
از کتاب فصلی ورای تقویم