نالم به حال زار خود از زندگانیام
ای شادی رمیده کجا میدوانیام
دارم هوای بوسهی گیسو بریدهای
آخر که داغ لب به دلم می نشانیام
زخمی به دل نشسته و درمان نمیشود
داغی بزن به سینه که تا میتوانیام
تب بر تنم تنیده و میدانم ای دریغ
آخر تو جانِ خسته به لب میرسانیام
عمری به جستجوی تو من دربهدر شدم
پس کی مرا به منزل جانان کشانیام
شبها گذشت و مرغ سحرخوان،نیامدی
کی رو به روی آینهات مینشانیام
یک عمر در هوای تو سرگشتهام هنوز
چون آرزوی گمشدهای در جوانیام
من بوسهای نهان شدهام در دلِ غزل
شاید تو در میان غزلها بخوانیام
چون سیب سرخ حضرت حوا میان باغ
خواندی مرا به سوی خودت تا برانیام
محمد_حسین_نظری