باد صدایت را پشت درختان پیچاند
در آن شب سرد دی ماه چه دیده بودی
که برای ما دیدنی نبود
تو چیزی را میدیدی
که ما خواهیم دید در آینده
تو کشتی ای میگرفتی
که سراسر اخلاق بود
سراسر زندگی
سراسر حمیت و مردانگی
بوسه زدی دستان مادرت را
تا یاد بدهی دنیا را این رسم
پس برای همین بود
که خاک تشک هم بر پاهایت بوسه میزد
چون به زمین خورده شد
در جلوی قهرمان زندگیات
ای قهرمان!
ای پهلوان!
جهان پهلوان جهان شدی
اما برای خود
هیچ برنداشتی
و چه محبوب شدی
پس میآموزیم از کسی که
آموزگار عالم بود