من خسروام ای نازنین، مانند شبدیزی
با من فقط پرکینه ای، لبریز تبعیضی
تو مثل یک پروانه ای، وقتی رها باشی
چون کرم ابریشم چرا، از پیله برخیزی؟!
با لشکر زلف خودت، با بافه ی مویت
تاتار قلب خسته ای، مانند چنگیزی
حلاج راز عارفی، اما نگفتی که
سر را به دار عاشقی، دیگر نیاویزی
گلبرگ های نازکی، ای بهترین شبنم
در صبحدم معشوقه ای، خوب و دلانگیزی
من تخت جمشیدم تو هم، از اهل یونانی
آتش زدی قلب مرا، اسکندری ریزی
من یک مترسک بودم و شال و کلاه تو
از آن من شد بی گمان، ای عشق جالیزی
من مولوی بلخی ام، در شهر قونیه
تو از تبار شمسی و از اهل تبریزی