فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 12 مهر 1403

پایگاه خبری شاعر

شیشه و سنگ

من آن سنگ مغرور ساحل نشینم که می ران از خویشتن موج ها را خموشم ، ولی در کف آماده دارم کلاف پریشان صد ها صدا را چنان سهمنکم که از هیبت من نیایند سگماهی…

من آن سنگ مغرور ساحل نشینم
که می ران از خویشتن موج ها را
خموشم ، ولی در کف آماده دارم
کلاف پریشان صد ها صدا را
چنان سهمنکم که از هیبت من
نیایند سگماهیان در پناهم
چنان تیز چشمم که زاغان وحشی
حذر می کنند از گزند نگاهم
چنان تند خشمم که هنگام بازی
نریزند مرغابیان سایه بر من
مبادا که خواب من آشفته گردد
لهیب غضب برکشد شعله در من
نپوشاندم جامه پرداز دریا
از آن پیرهن های نرم حریرش
از آن مخمل خواب و بیدار سبزش
از آن اطلس روشنایی پذیرش
صدف ها و کف ها و شن های ساحل
به مرداب رو می نهند از هراسم
من آن سنگم آن سنگ ، آن سنگ تنها
که هم‌ آشنایم ، که هم ناشناسم
غبار مرا گرچه دریا بشوید
ولی زنگ غم دارد ایینه ی من
مرا سنگ خوانند و دریا نداند
که چون شیشه ، قلبی است در سینه ی من

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج