در مـا بــه نـاز مـی نـگــرد دلـربــای مـابــیــگــانــه وار مــیـگــذرد آشــنــای مــابی جرم دوست پای ز ما درکشیده بازتـا خود چـه گفت دشمن ما در قفای…
در مـا بــه نـاز مـی نـگــرد دلـربــای مـا | بــیــگــانــه وار مــیـگــذرد آشــنــای مــا |
بی جرم دوست پای ز ما درکشیده باز | تـا خود چـه گفت دشمن ما در قفای ما |
بـا هیچـکـس شـکـایت جـورش نمیکنم | تـرسـم بـه گفتـگو کشد این ماجـرای ما |
مـا دل بـه درد هجـر ضـروری نـهاده ایم | زیرا کـه فـارغـسـت طـبـیـب از دوای مـا |
هـردم ز شـوق حـلـقـه زنـجـیـر زلـف او | دیـوانـه مـیـشــود دل آشــفـتــه رای مـا |
بـر کـوه اگـر گـذر کـنـد ایـن آه آتـشـیـن | بی شک بسوزدش دل سنگین برای ما |
شاید که خون دیده بـریزی عبید از آنک | او مـیکـنـد همـیشـه خـرابـی بـجـای مـا |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج