زندگی دیگر چراغ کهنهٔ بی روغن است
سرنوشت شعله های نیمه جانش روشن است
کرم تا پروانگی در پیله باید سر کند
جای رشد روح عاشق کنج زندان تن است
تا زمستان نگذرد گندم نمی روید ز خاک
قد کشیدن های ما پاداش جان فرسودن است
گر به چشم دیگران آشفته باشیم عیب نیست
قصر ویران از چپاول های دشمن ایمن است
ما ز غیرت زخم های خویش را پوشانده ایم
مثل سردار دلیری که اسیر دشمن است