دل من گیرِ تو امّا تو دلت جای دگر
فرصتی بود مرا گوشه ی چشمی بنگر
این منم، من، منِ دیوانه در اندیشه ی تو
همه اوقات و همه روز و همه شب به سحر
منم آن گمشده در خیلِ خیالات رُخت
شهسواری که به دنیای تو می کرد سفر
یاد تو هم نفسِ لحظه ی دلتنگی من
خبرَت هست مرا را بی تو چه میسوخت جگر
نه دگر ذوق سفر دارم و نه شوق خیال
نه تو شیرین و نه من در هوس کوه و کمر
نه دگر چشم و دلت غرق تماشای من است
نه من آن بیدل و شیدایِ پر از شور و شرر
رفتی از رفتن تو شعله ی عشقِ من و تو
همچو خاکستر سردی شده بی سود و ثمر
روزگاری خبر آید اگر از آمدنت
تو مپندار زنم بار دگر سوی تو پر
نقطه ی مبهمی از خاطره ها می مانی
ندهم بار دگر خلوت دل را به هدر
#محمد_حسین_نظری