جز غم ندیدم ای یار از رفت ناگهانت
کی میرسد نسیمی از عطر مهربانت ؟
دریا شد آشیانم طوفان شد آسمانم
گم شد مسیر چشمم در موج بینگاهت
رفتم به جستجویت هر کوی و هر خیالی
دیدم که بینشان است آن نقش جاودانت
هرکس گلی به دامن من با غمی نشسته
دل داده ام به سوزی از شعله ی نهانت
ای آرزوی خاموش ای خواب ناتمامم
تا کی دل از تو گوید در سایه ی بیانت
گرچه دلم شکسته از جور روزگارت
اما هنوز ماندم در سجده ی اذانت
باشد اگر نگاهی روزی کنی به سویم
بخشم تمام جان را بر گام آستانت
این دل که با تو ماند جز تو نمیخواهد
جانم فدای روزی پیدا شود نشانت