قالب شعر: شعر نیمایی
در حوالی نگاه کوچه ها
سکوتم از هم پاشید
و باد ، صدایم را برد
تا دشت های اندوه
تا فراموشی آواز انارستان ها
و در امتداد لالایی آبی
در بستر تنهایی یک باغچه
به راه افتادم
غروب در چهره روز
خود نمایی می کرد
و صدای ترک خوردن ثانیه ها
از پشت دیوار های شهر
به گوش می رسید
تنهایی ماه
در خلوت کوچه ها می تابید
چشم هایم
پی خوابی می گشت
که از شبنم ستارگان لبریز شد
و در ایوان تماشای خدا
لحظه هایم
در عطر گل های نیایش غرق شد