شگفتا ! نخستین شب فروردین بزاد از پسین روز اسفندماه حریق شفق ، قفس سال را ز نو ، زاد در خرمن شامگاه ازین شب که بوی زمستان در اوست نیاید بهاران …
شگفتا ! نخستین شب فروردین بزاد از پسین روز اسفندماه حریق شفق ، قفس سال را ز نو ، زاد در خرمن شامگاه ازین شب که بوی زمستان در اوست نیاید بهاران نو ، باورم الا ای درختان تاریک شب من از روح باران پریشانترم شما لرزه های تن خویش را فرو می تکانید در هم هنوز من اما ، ز سوز زمستان دل نیفشرده ام دیده بر هم هنوز الا ای درختان تاریک شب شما در نخستین دم کائنات زمین را به زیر قدم داشتید زمینی چو پایان شطرنج ، مات شما چون سپاهی به هنگام فتح به هر گام ، بیرق برافراشتید ولی چون به گوش آمد آوای ایست همه ، پای خود در زمین کاشتید چو در پیش تقدیر زانو زدید شما را جهان دست یاری گرفت شما چاره را در سکون یافتید مرا دل ، ره بیقراری گرفت شما را سکون گر دل آسوده کرد مرا بی قراری ، مرادی نداد زمین چون مرا مست خورشید دید به نامردی ام بند برپا نهاد هم کنون شما در پسین روز سال من اندر نخستین شب فروردین درختیم ، اما ، یکی بی بهار یکی ، گل برآورده از آستین بگویید تا صبح اردیبهشت براید ز آفاق تاریک من مگر برکشد غنچه ی آفتاب سر از شاخساران باریک من
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج