خـورد بـر یـک جـایگـه روزی بـلـالبـــر تـــن بـــاریــک صــد چـــوب و دوالخون روان شد زو ز چوب بی عددهم چنان می گفت احد می گفت احدگـر شـود در پـای خـا…
خـورد بـر یـک جـایگـه روزی بـلـال | بـــر تـــن بـــاریــک صــد چـــوب و دوال |
خون روان شد زو ز چوب بی عدد | هم چنان می گفت احد می گفت احد |
گـر شـود در پـای خـاری نـاگـهـت | حــب و بــغــض کــس نـمـانـد در رهـت |
آنک او در دست خاری مبـتلاست | زو تـصـرف در چـنان قـومـی خـطـاسـت |
چون چنان بـودند ایشان تـو چنین | چـنـد خـواهـی بـود حـیـران تـو چـنـیـن |
از زفافت بـت پـرستـان رستـه اند | وز زبــان تــو صــحــابــه خــســتــه انـد |
در فضـولی می کنی دیوان سـیاه | گــوی بـــردی گــر زفـــان داری نــگـــاه |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج