برو هر جا که توانی که ز من هیچ ندانیچه بدانی چه ندانی دلم گشته خزانینه بهاران به جهان شد چو به دل سوز عیان شدبسی آتش به زبان شد چو بر آتش بدمانیدلم از…
برو هر جا که توانی که ز من هیچ ندانی | چه بدانی چه ندانی دلم گشته خزانی |
نه بهاران به جهان شد چو به دل سوز عیان شد | بسی آتش به زبان شد چو بر آتش بدمانی |
دلم از هجر بهاران همه سوزد ز نگاران | ز غم ماه عذاران تن من گشته کمانی |
همه هجر رخ دلبر بود اعیان همه در سر | چه شود وصل ز دلبر رسد از وقت و زمانی |
چو بود هجر ز دلدار بر این دیده چو اسرار | نه روا آمده از یار غم از طبع روانی |
رسد آن روز بهارم که رخ دلبر و یارم | ز جهان و شب تارم چو مهی پرده درانی |
نگرم روی و رخت را چو مهی گشته هویدا | که منم عاشق و شیدا و تویی نور جهانی |
تو مهی یا که شهی تو چه شود تا نگهی تو | به من اندازی و زین غم ز جهانم برهانی |
به فراقت شده حاصل غم و صد جلوه ی مشکل | چه بگویم که بر این دل شده غم دل نگرانی |
به رخت قانع از این جان شده ام در همه بستان | که مرا جلوه ی اعیان شده انوار نهانی |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج