آمدی باز محرم چه خبر آوردی؟ چه خبر از نی و هفتاد و دو سر آوردی؟
شورشی از عطش و آب بهم برکردی پاکی سرو و پلیدی تبر آوردی
بردی از خاطر مشک آرزوی آب اما بهر طفلان حرم خون جگر آوردی
دست در آب فرات و غم طفلان بر دل آه از نای علمدار چو برآوردی؟
دشت تنهایی و هفتاد و دو تن خفته بخون بغضی از جنس دل و خنجر و سر آوردی
رنج زینب، غم زهرا ، تن صد چاک حسین خاطری ازغم نیلوفر و در آوردی
لب عطشان علی اصغر و دستان حسین جهد پروانه به دستان پدر آوردی
یاد آن غنچه پرپر شده با خود داری که چنین خون دل از دیده تر آوردی


