ادب چون تاجِ خورشیدی ست بر فرق خردمندان
کجا در سایه اش دل مبتلای خشم و شَر باشد
مجو از بی ادب ای دل صفایِ باده و ساغر
که بوی یاس نَنشیند ، گر آتش در شجر باشد
زبان تند چون تیغ است اگر در دستِ نادان شد
به جای لطف و حکمت ، فتنه و آزار و شر باشد
سخن چون از درِ آتش برآمد ، جان گداز افتد
به هر دل زخم بنشاند، اگر چه بی نظر باشد
کسی کوحُرمَتِ پیران ندارد درمقام خویش
به زیرِ سایه اش هرگز نه خیر و نه ظفر باشد
ادب چون جان درآداب است،گردرکار و فن باشد
هم او تاجی بر اندیشه ، هم او سیری دگر باشد
هنر بی قدر و اخلاق و ادب بی پایه می گردد
نه نامی ماند از او ، چون چراغِ بی بصر باشد
اگر پیر هنر گوید ((منم)) بیرون ز ره آید
که این گفتار دور از سیرتِ پیر هنر باشد
اگر خُردی،اگر پیری،اگر در صدر و بر تختی
نگه دار این سخن ، کان ره ، رهِ اهل اثر باشد
هنر =شغل ، پیشه ، کار