پر از صدای سکوتم ، رساتر از فریاد
سکوت می زند انگاری از درونم داد
زمان ، زمانه ی خاموشی و فراموشی است
و کیست آن که صدا می زند مرا در باد
همیشه باورم این بود ، خوب یادم هست
اسیر چشم تو هرگز نمی شود آزاد
من و تو ، آه فقط یک نگاه کافی بود
چه کارها که همان یک نگاه دستم داد
از آن زمان که شدم غرق ِ آبی چشمت
نشسته ام به تماشات هر چه بادا باد
عبور می کنم از خود به خاطرت هرچند
چه کرده ای تو ، بماند ، نمی برم از یاد
دوباره زنده شد آن خاطرات تلخ اما
همین که یاد تو آمد فقط به اینم شاد
#ابوطالب_اسلامی
بگذار بگویم به تو حتی گله ها را
شاید گله ای ختم کند غائله ها را
هر چند سکوت است پر از حرف نگفته
اما نکند حل همه ی مساله هارا
گفتی به من از صبر هی از صبر ، چه صبری؟
صبری که در آورد لج حوصله ها را
فکر سفر بی تو ، نه که پای پیاده
افزوده به پایم عدد آبله ها را
بد جور شده باورم آبستن تردید
انگشت به لب کرده همه قابله ها را
ترسیده ام از عاقبت بی تو شدن ها
پوشیده ام از ترس به تن زلزله ها را
ذهنم فقط از پرده ی نقاشی پائیز
آورده به خاطر سفر چلچله ها را
بین من و تو فاصله ای نیست ، اگر هست
باشد که غزل پر کند این فاصله ها را
#ابوطالب_اسلامی
بعد از تو آب و آینه ها هم مکدرند
دل تنگ دیدن گل روی تو کوثرند
لعنت به روزگار که بعد از تو چاه ها
سنگ صبور قلب پر از درد حیدرند
لرزیده اند دست و دلی وقت رفتنت
دست و دلی که فاتح دژهای خیبرند
از میخ و تازیانه و سیلی کدام شان
پاداش کار های خطیر پیمبرند؟
باید خدا به داد دل مرتضی رسد
شب تا حسین و زینبت از خواب می پرند
رویای کودکانه شان زیر و رو شده
دائم اسیر پنجه ی کابوسی از درند
کلثوم و زینب تو به هنگام گریه ها
محتاج شانه های پر از مهر مادرند
حال زمین بدون گل یاس خوب نیست
احساس را چرا که پشیزی نمی خرند
بانوی آب و آینه در ماتم شما
باران گرفته در غزلم بیت ها ترند
#ابوطالب_اسلامی
پائیزم اگر ، بهار را می فهمم
یک پنجره انتظار را می فهمم
وقتی دلم از تمام دنیا خون است
حال دل یک انار را می فهمم
من و آذر ، من و سرما ، من و برف
تو اما با نگاهی همچنان ژرف
نمی فهمی که در پشت سکوتم
چرا خوابیده یک دنیا پر از حرف ؟!
بر شاخه ی خشک برگی از پائیزم
تنها به تلنگری فرو می ریزم
کم کم همه ی کلاغ ها می فهمند !
این را که مترسک سر جالیزم
مانند نسیم بی صدا می آید
هی سایه به سایه پا به پا می آید
آهسته شبی مرا بغل خواهد کرد
مرگ آن که همیشه بی هوا می آید.
ای سوژه برای بوم نقاشی ها
توصیف تو نیست کار ما ناشی ها
جائی که برای از تو گفتن ،حتی
شاعر شده اند تک تک کاشی ها