خواجه شمس الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی
مروری بر زندگی
خواجه شمس الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری)، شاعر بزرگ سده هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیشتر شعرهای او غزل هستند که به غزلیات حافظ شهرت دارند.او از مهمترین تاثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می شود.در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه ای به محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت.هرساله در تاریخ 21 مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می شود.در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده اند.
اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهراً پدرش بهاء الدین نام داشته و مادرش نیز اهل کازرون بوده است. در اشعار او که میتواند یگانه منبع موثّق زندگی او باشد اشارات اندکی از زندگی شخصی و خصوصی او یافت میشود. آنچه از فحوای تذکرهها به دست میآید بیشتر افسانههایی است که از این شخصیّت در ذهن عوام ساخته و پرداخته شده است. با این همه آنچه با تکیه به اشارات دیوان او و برخی منابع معتبر قابل بیان است آن است که او در خانوادهای از نظر مالی در حد متوسط جامعه زمان خویش متولد شده است.(با این حساب که کسب علم و دانش در آن زمان اصولاً مربوط به خانوادههای مرفه و بعضاً متوسط جامعه بوده است.) در نوجوانی قرآن را با چهارده روایت آن از بر کرده و از همین رو به حافظ ملقب گشته است. در دوران امارت شاه شیخ ابواسحاق (متوفی ۷۵۸ ه. ق) به دربار راه پیدا کرده و احتمالاً شغل دیوانی پیشه کرده است. (در قطعه ای با مطلع «خسروا، دادگرا، شیردلا، بحرکفا / ای جلال تو به انواع هنر ارزانی» شاه جلال الدین مسعود برادر بزرگ شاه ابواسحاق را خطاب قرار داده و در همان قطعه به صورت ضمنی قید میکند که سه سال در دربار مشغول است. شاه مسعود تنها کمتر از یکسال و در سنه ۷۴۳ حاکم شیراز بوده است و از این رو میتوان دریافت که حافظ از اوان جوانی در دربار شاغل بوده است). علاوه بر شاه ابواسحاق در دربار شاهان آل مظفر شامل شاه شیخ مبارزالدین، شاه شجاع، شاه منصور و شاه یحیی نیز راه داشته است. شاعری پیشه اصلی او نبوده و امرار معاش او از طریق شغلی دیگر (احتمالاً دیوانی) تأمین میشده است. در این خصوص نیز اشارات متعددی در دیوان او وجود دارد که بیان کننده اتکای او به شغلی جدای از شاعری است، از جمله در تعدادی از این اشارات به درخواست وظیفه (حقوق و مستمری) اشاره دارد.در بارهٔ سال دقیق تولد او بین مورخین و حافظشناسان اختلاف نظر وجود دارد. دکتر ذبیح الله صفا ولادت او را در ۷۲۷ ه. ق و دکتر قاسم غنی آن را در ۷۱۷ میدانند. برخی دیگر از محققین همانند علامه دهخدا بر اساس قطعهای از حافظ ولادت او را قبل از این سالها و حدود ۷۱۰ ه. ق تخمین میزنند.آنچه مسلم است ولادت او در اوایل قرن هشتم هجری و بعد از ۷۱۰ واقع شده و به گمان غالب بین ۷۲۰ تا ۷۲۹ ه. ق روی داده است.
در مورد سال درگذشت او اختلاف کمتری بین مورخین دیده میشود و به نظر اغلب آنان ۷۹۲ ه. ق است. از جمله در کتاب مجمل فصیحی نوشته فصیح خوافی (متولد ۷۷۷ ه. ق) که معاصر حافظ بوده و همچنین نفحات الانس تألیف جامی (متولد ۸۱۷ ه. ق) به صراحت این تاریخ به عنوان سال درگذشت خواجه قید شده است. محل تولد او شیراز بوده و در همان شهر نیز روی بر نقاب خاک کشیده است.
غزلیات
حافظ را چیرهدست ترین غزل سرای زبان فارسی دانستهاند موضوع غزل وصف معشوق، می، و مغازله است و غزلسرایی را باید هنری دانست ادبی، که درخور سرود و غنا و ترانهپردازی است.
با آنکه حافظ غزل عارفانهٔ مولانا و غزل عاشقانهٔ سعدی را پیوند زده، نوآوری اصلی او در تک بیتهای درخشان، مستقل، و خوشمضمون فراوانی است که سروده است. استقلالی که حافظ از این راه به غزل داده به میزان زیادی از ساختار سورههای قرآن تأثیر گرفته است، که آن را انقلابی در آفرینش اینگونه شعر دانستهاند.
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری
رباعیات
چندین رباعی به حافظ نسبت داده شده که هر چند از ارزش ادبی والایی، همسنگ عزلهای او برخوردار نیستند اما در انتساب برخی از آنها تردید زیادی وجود ندارد. در تصحیح خانلری از دیوان حافظ تعدادی از این رباعیات آورده شده که ده رباعی در چند نسخهٔ مورد مطالعه او بودهاند و بقیه فقط در یک نسخه ثبت بوده است. دکتر پرویز ناتل خانلری در باره رباعیات حافظ مینویسد: «هیچیک از رباعیات منسوب به حافظ چه در لفظ و چه در معنی، ارزش و اعتبار چندانی ندارد و بر قدر و شأن این غزلسرا نمیافزاید.»
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست
تا درنگرد که بی تو چون خواهم خفت
دیوان حافظ
دیوان حافظ که مشتمل بر حدود ۵۰۰ غزل، چند قصیده، دو مثنوی، چندین قطعه و تعدادی رباعی است، تا کنون بیش از چهارصد بار به اشکال و شیوههای گوناگون، به زبان فارسی و دیگر زبانهای جهان بهچاپ رسیده است. شاید تعداد نسخههای خطّی ساده یا تذهیب شدهٔ آن در کتابخانههای ایران، افغانستان، هند، پاکستان، ترکیه و حتی کشورهای غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد.
حافظ و پیشینیان
یکی از بابهای عمده در حافظشناسی مطالعهٔ کمی و کیفی میزان، گستره، مدل، و ابعاد تأثیر پیشینیان و همعصران بر هنر و سخن اوست. این نوع پژوهش را از دو دیدگاه عمده دنبال کردهاند: یکی از منظر استقلال، یگانگی، بینظیری، و منحصربهفرد بودن حافظ، و اینکه در چه مواردی او اینگونه است. دوّم از دیدگاه تشابهات و همانندیهای آشکار و نهانی که مابین اشعار حافظ و دیگران وجود دارد.
از نظر یکتا بودن، هر چند حافظ قالبهای شعری استادان پیش از خود و شاعران معاصرش همچون خاقانی، نظامی، سنایی، عطار، مولوی، عراقی، سعدی، امیر خسرو و خواجوی کرمانی دارد.
همین ویژگی کممانند، و نیز عالَمگیری و رواج بیمانند شعر اوست، که از دیرباز شرحنویسان زیادی را برآن داشته تا بر دیوان اشعار حافظ شرح بنویسند. بیشتر شارحان حافظ از دو قلمرو بزرگ زبان و ادبیّات فارسی، یعنی شبه قارّهٔ هند و امپراتوری عثمانی، به صورت زیر برخاستهاند.
تأثیر حافظ بر شعر دورههای بعد
تبحر حافظ در سرودن غزل بوده و با ترکیب اسلوب و شیوه شعرای پیشین خود سبکی را بنیان نهاده که اگرچه پیرو سبک عراقی است اما با تمایز ویژه به نام خود او شهرت دارد. برخی از حافظ پژوهان شعر او را پایهگذار سبک هندی میدانند که ویژگی اصلی آن استقلال نسبی ابیات یک غزل است.
جـــز نــقــش تـــو در نــظـــر نــیــامــد مــا را
جـــز نــقــش تـــو در نــظـــر نــیــامــد مــا راجـــز کــوی تـــو رهــگــذر نــیــامــد مــا راخـواب ارچـه خـوش آمـد همـه را در عـهـدتحــقــا کــه …
صلاح کار کجا و من خراب کجا
صــلــاح کــار کــجـــا و مــن خـــراب کــجـــابـبـین تـفاوت ره کز کجـاسـت تـا بـه کجـادلـم ز صـومعـه بـگـرفـت و خـرقـه سـالوسکـجـاسـت دیر مـغـان و شـ…
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
الــا یـا ایـهــا الــســاقــی ادر کــاســا و نــاولــهـاکه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل هابـه بـوی نافـه ای کـاخـر صـبـا زان طـره بـگشـایدز تـاب
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
اگــر آن تـــرک شــیــرازی بـــه دســت آرد دل مــا رابـه خـال هندویش بـخـشـم سـمرقـند و بـخـارا رابـده سـاقی می بـاقی که در جـنت نخـواهی یافـتکــنـار
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دل مـی رود ز دسـتــم صـاحــب دلـان خــدا رادردا که راز پـنهان خـواهد شـد آشـکـاراکشـتـی شکسـتـگانیم ای بـاد شرطه بـرخـیزبــاشـد کـه بــازبــیـنـیـم دی…
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
صـبــا بــه لـطـف بــگـو آن غـزال رعـنـا راکه سر به کوه و بیابان تو داده ای ما راشـکـرفـروش کـه عـمـرش دراز بــاد چـراتــفـقـدی نـکـنـد طـوطـی
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
بـه ملـازمـان سـلـطـان کـه رسـاند این دعـا راکه بـه شـکـر پـادشـاهی ز نظـر مران گدا راز رقـیـب دیـوسـیـرت بــه خـدای خـود پـنـاهـممـگـر آن شـهـاب ثـاق…
ساقیا برخیز و درده جام را
ســاقــیــا بـــرخــیــز و درده جـــام راخــاک بــر ســر کـن غــم ایـام راســاغــر مـی بــر کـفـم نـه تــا ز بــربــرکـشـم ایـن دلـق ازرق فـام راگـر چ…
صوفی بیا که آینه صافیست جام را
صـوفـی بـیـا کـه آینـه صـافـیـسـت جـام راتــا بــنـگــری صــفــای مـی لـعــل فــام راراز درون پـــرده ز رنــدان مــســـت پـــرسکـاین حـال نـیسـت زاهـد…
رونق عهد شباب است دگر بستان را
رونـق عـهـد شـبــاب اســت دگـر بــسـتــان رامی رسد مژده گل بـلبـل خـوش الحـان راای صـبــا گـر بــه جــوانـان چــمـن بــازرســیخـدمت ما بـرسـان سـرو و …
ساقی به نور باده برافروز جام ما
ســاقــی بـــه نــور بـــاده بـــرافــروز جــام مــامطرب بگو که کار جهان شد به کام مامــا در پـــیــالــه عـــکـــس رخ یــار دیــده ایــمای بــی خـبــ…
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
دوش از مـســجــد ســوی مـیـخــانـه آمـد پــیـر مـاچـیـسـت یـاران طـریقـت بـعـد از این تـدبـیـر مـامـا مـریـدان روی ســوی قــبــلـه چــون آریـم چــونرو…
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
ای فــروغ مــاه حـــســـن از روی رخـــشـــان شــمــاآب روی خــوبــی از چــاه زنـخــدان شــمــاعــــزم دیــــدار تـــــو دارد جـــــان بـــــر لــــب آ…
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریبگفـت در دنبـال دل ره گم کند مسـکین غـریبگـفـتـمـش مگـذر زمـانی گـفـت مـعـذورم بـدارخـانه پـروردی چـه تـاب
می دمد صبح و کله بست سحاب
می دمد صبح و کله بست سحابالـصــبــوح الـصــبــوح یـا اصــحــابمــی چـــکـــد ژالــه بـــر رخ لــالــهالـــمــدام الـــمــدام یــا احـــبـــابمـی وزد ا…
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
ای شاهد قدسـی که کشد بـند نقابـتو ای مـرغ بــهـشــتــی کـه دهـد دانـه و آبــتخوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوزکـاغـوش کـه شـد مـنـزل
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
خـمی کـه ابـروی شـوخ تـو در کـمان انداخـتبــه قـصــد جــان مـن زار نـاتــوان انـداخــتنـبــود نـقـش دو عــالـم کـه رنـگ الـفـت بــودزمـانه طـرح مـحـبـ…
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
سـینه از آتـش دل در غـم جـانـانه بـسـوخـتآتـشی بـود در این خانه که کاشانه بـسوختتــنــم از واســطــه دوری دلــبــر بــگــداخــتجــانـم از آتــش مـهـر …











