سحر هادیان
۳۳ساله ساکن سمنان
. کارشناسی ریاضی و کارشناسی ارشد رمزنگاری
در دومین دو سالانه جایزه ملی غزل “حسین منزوی” شایستهی تقدیر را در بخش شعر فارسی کسب کرده است
*
سحر هادیان در گفتگو با پایگاه خبری شاعر گفت اغلب شعرهایم غزل است. به نظرم خودم انتخاب نکردم که غزل بسرایم؛ انتخاب شدم برای این شکل از شعر نوشتن.وی ادامه داد تاکنون اثر مکتوبی چاپ نکرده ام و چند سالی است که عروض و قافیه یاد گرفته ام و غزل می سرایم این شاعر سمنانی افزودشاید محیط و زمان و سلیقه هم بیتاثیر در این اتفاق نیست. در هرحال سرشار از ذوقم که غزلسرا هستم. وی گفت من اولینباری بود در جشنوارهای ملی شرکت کردم و برگزیده شدم و آشنایی با جشنوارهها و برنامهها نداشتم؛ لذا اولین تجربهام در محیطی جدید بود. بسیار خوب و عالی برگزار شد. شاعران خوبی را از نزدیک دیدم، با آدمهای درستی همنشین شدم. همچنین اولین سفرم به زنجان بود؛ شهر زنجان و مردم خوبش تا ابد در خاطرم خواهد ماند.وی ادامه داد سپاسگزار لطف تکتک دوستان برگزارکننده هستم
این بانوی سمنانی در رابطه با برگزیده شدن در جایزه ملی غزل گفت ؛ ایمان داشتم از برگزیدگان این جشنواره خواهم بود. و حتی قبل از تماس دوستان برگزارکننده، خودم را در خیال میدیدم که از برگزیدگانم. تعجب نکردم.این شاعر خوش ذوق افزودگمان میکردم از شدت خوشحالی، لازم باشد چندکیلو چاقتر باشم تا میزان احساساتم در بدنم جا بگیرد. گمان میکردم خوشحالی از سطح پوستم منتشر شود و به جهان اطرافم نفوذ کند. ولی آن روز از برگزیده بودنم هیچ حس خاصی نداشتم ولی از لطف خدا به خودم در روزهای تنهایی و ناامیدیام شگفتزده شدم. وی افزود قطعا انتخابشدنم به عنوان برگزیده جشنوارهی دوسالانهی غزل حسین منزوی بزرگ، افتخاریست برای منِ نوپا. این بانوی شعر ایرانی درباره تاثیر گذاری از شعر حسین منزوی اظهار داشت تمام متونی که میخوانیم، تاثیر در ساخت ناخودآگاه ما دارند و خواه ناخواه با متونی که مینویسیم در گفتگو هستند. ولی اینکه بخواهم بطور ویژه از تاثیر حسین منزوی در اشعارم بگویم، آگاه به ناخودآگاه خودم نیستم. حسین منزوی شاعر بزرگیست و شاعران معاصر مدیون او هستند. من به بطور پراکنده شعر شاعران ریادی را خواندهام. به نظرم اگر این جشنواره سالانه برگزار شود، شاعران بیشتری در دوران کوتاهتر اقبال حضور خواهند داشت.
این شاعر جوان در پایان گفتگو چند شعر به خوانندگان شاعر تقدیم کرد که با هم می خوانیم در کوتاهی زمانِ جرقهی کبریتی که تلاش برای روشن شدن کرده و هنوز شعله به جانش نیفتاده، روشن شدم و بابت آن ممنونم.
سکوت و ترس نگهبانِ های و هوی منند
زنان بیدهنی ساکنِ گلوی منند
چنان سرم تهی از واج و عاری از کلمهست
سیاهبخت، کلاغان باغِ موی منند!
در آسمان امیدم، ستارههایی که
به دست من نرسیدند آرزوی منند
چگونه اوج بگیرم که چند سنگ و قفس
پیِ شکار نگاهِ پرندهخوی منند…
در آرزوی صدای هزار بلبل لال
هزار غنچه که جان دادهاند، بوی منند
هزار اسیر نفس میزنند در رگهام
هزار اسب کهر در هزار جوی منند
به جستجوی منند آفتابها اما
چه سایهها که برانداز کورسوی منند!
شب است پشت سرم؛ سرنوشت میبَردم
به روزهای سیاهی که پیشِ روی منند…
2
ببین چه گرم و بدون غرور مردانه
به جای تو بغلم کرده آشپزخانه
زنی که لحظهی پا پس کشیدنت را دید
کشید از همه دست و گذاشت بر چانه
نگاهِ خیره به سلولهای کابینت
اسیر کرده مرا پشت میز صبحانه
حواسِ پرتِ مرا جمع میکند حتی
عبور مورچهای با دهانِ بیدانه
دوباره موی کمم از حصارِ کش دررفت
دوباره بخت سیاهم نشست بر شانه
به قدرِ بالِ من آیینه قد کشید و ندید
که بازگشته به آیینِ پیله، پروانه!
ندید مرگِ من از روزی اتفاق افتاد
که “حرف با لب” و مو قهر کرد با شانه
تو رفتی و بغلم خالی از تو ماند اما
امیدوار تنت مانده تخت دیوانه…
3
هرچند در دهان تو ناکام، نام من…
از نامهای غیر تو خالیست کام من!
چشم حسود کور! که این کوره خام توست!
ای در دلم دمیده! دلیل دوام من!
شمعم که التیام من آتش گرفتن است
تامم بخواه تا که بسوزد تمام من
بر بام من بغیر تو، مشتی کبوترند!
جلد تواند! خیره به خورشید بام من!
پاکم! مقدسم! به گناهی نداده تن!
افتاده باد با تو علیهاالسلام من
پهن است اگرچه در ملاءِ عام، دام تو
پیداست در وجبوجبِ دام، گام من
کافر! چگونه بگذرم از کعبهی تنت؟!
ایمان من حلال تو، بیتالحرام من…
در من، در اشتیاق تنت، چند آدمند
پس انتخاب کن به فدایت، کدامِ من؟
4
فرشتههای پشیمان گناه میپوشند
گناههای مرا اشتباه میپوشند
نمرده است سپیدار سبز پیرهنم
چرا همیشه کلاغان سیاه میپوشند؟!
میان مزرعهی پنبهام، دو شاهیناند
که مو به مو، قفسی راهراه میپوشند
حسود برکه و دریا، حسود آینههام
تو را گرفته در آغوش، ماه میپوشند
تو از پریدن و رفتن پُری! پرستوها
تو را پگاه، تو را شامگاه میپوشند
هنوز شعبدهات آن دو بچه خرگوشند!
که پلکهای تو را چون کلاه میپوشند!
مرا نگاه! که میخواهم اشتباه…که آه…
فرشتهها به تن من گناه میپوشند….