لوگو پایگاه خبری شاعر www.shaer.ir

فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 17 مهر 1404

پایگاه خبری شاعر

داستان:

مردی که دیر امد

مردی که دیر امد  ❤️

به زور قدم هایم را بر می داشتم
نمی دانستم. خانواده ازاین
خبر  ناراحت می شوند یا خوشحال،.؟
  کوچه  خلوت بود، ودست های خنک
پاییز به پهلوهایم چنگ می زد
بوی عطری با نم باران در هم پیچیده
بارش باران   از سوراخ چتر
روی سرم می ریخت
اغوش کوچه پر از قاصدک
که لابه لای برگ های آتشین
خیس باران  بودند

کسی از  ماشین پیاده شد. سلام کرد.
چشم هایش پر از ذوق و امید بود.
اما هیچ  احساس خوشایندی
در دل من نبود.   
سایه ی تنهایی، شوم وسنگین
عین بغضی گلویم را فشار میداد.
گفت : اگر دیر اومدم،
از غفلت  و  بی توجهی ام  نبود،،،
گرفتار بودم.
می خواستم بیام 
اما  خیلی دیر شده بود.

موقع اومدن به اینجا
با پدر ت، تو مغازه، احوال پرسی  کردم.
خبر داره، که اینجام
گفتم اول با خودتون صحبت کنم
بعد با خونداده، خدمت برسم
من واقعا ناراحت شدم وقتی
شنیدم تصادف کردین ناراحت شدم
خدا رحمت کنه همسرت و
تشکر کردم،
چند دقیقه سکوت کردیم……
بعد ادامه داد
از دیدنم انگار خوشحال نیستی ؟
گفتم:چرا خوشحالم ولی!!!!
برگه ای را نشانش دادم
گفتم:  من تنها نیستم
می تونی، با ما   کنار بیای ؟؟؟؟

لیلا رضاییان

آثار دیگر نویسنده :

Uploaded Image

موقعیت در نقشه ادبی :

قالب تخصصی داستان :