زخم زدی به دود دل، چشم سیهفام را
نوش نکرده بادهای، حکم زدی تو جام را
کام گرفتی از قدح، شرب نکردی از شرح
زخم لبم به شیشه کرد، خون دل مدام را
سوخت به دود آه دل، سینه زخمخوردهام
محرم راز دل نشد، او که نداد کام را
هرکه ببرد رام دل، خاطر ما نشد خجل
چون که به نام ما نزد، لطمهٔ ننگ و نام را
لحظهٔ دلبری که شد، دلبر غمگسار من
دل نسپرد به ما ولی، او که ربود دام را
دلبر تنگ چشم من! گرچه جفا نکرد دل
موی به چهرهاش بریخت بس که ببرد رام را
صوفی رنج بردهایم، دل به یکی سپردهایم
نیست چنین مرام ما، زخم نزن مقام را


