لوگو پایگاه خبری شاعر www.shaer.ir

فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 27 آذر 1404

پایگاه خبری شاعر

داستان:

برش‌هایی پراکنده از کتاب دل‌نامه‌ها و آفرین‌نامه‌ها(۲)

به نام پروردگارِ شهيدان و راستگويان
🌷
عشق، آتش‌وار است و با آبدستیِ تمام، آراسته‌سخن و خوش‌كلام، عاشق را سوی خويش آوا می‌كند و شهيد، شورنده‌ای‌ست؛ كه گل‌بوسه از لبان آتشين عشق می‌نوشد.
🌷
شوريده‌حالی‌ست؛ كه «ركعتان عشق» را، از شط خون قامت بسته‌است.
🌷
شيدايی‌‌ست؛ كه آيت «مَن عشقته» را با خامه‌ی خون تفسير نموده‌است.
🌷
شيفته‌ای‌ست؛ که خرمن‌ خرمن، وجودش را، در آتش عشق بيكرانه‌ی مطلقِ محبّت سوزانده و با خوشه، خوشه‌ی پروينِ پاره‌های پيكر خویش، پهن‌دشتِ پريشانی را پرنموده است.
🌷
در وصف شهيد و شهادت و شرح شهامت‌ها؛ شجاعت‌ها؛ پايمردی‌ها؛ مردانگی‌ها؛ بزرگی‌ها؛ سترگی‌ها و جاودانگی‌های شهيدان، هرچه گفته آید، باز هم نمی‌توان قطره‌ای از عظمت اين پاكان خدايی را بازنمود.
🌷
در وصف سرخیِ راه و سرسبزیِ ايمان شهيدان، هر يادی بر زبانِ دل جاری گردد و هر سِروادی بر جانِ دل ساری شود، باز هم جای سخن باقی‌ست؛ سرايش می‌ماند و واژه‌ها در نمايشِ شكوهِ شهيدان درمی‌مانند.
🌷
توصيف شهيد و شهادت را بايد، در سروده‌ها و عاشقانه‌های عشق آموخت و در گل‌واژه‌های قاموس بي‌كرانه‌ی ايمان، جستجو نمود!
🌷
وصف شهيد و شهادت را بايد، در خون‌نوشته‌های گلگونِ تاريخ خواند!

وصف شهيد و شهادت را بايد، در سنگ‌نوشته‌های تختِ جمشيدِ آرامگاهِ جاويدِ آزادمردانِ شهيد، نجوا نمود…
🌷
******
******
شهید!
تو شاه‌مقصودیِ عشق را
با شـاه‌بـانـگِ شوق تسبيـح می‌نمودی
و عشّاقِ دل می‌سرودی.
🌷
تو در بزمِ صداقت
دُردِ دَرد محبّت نوشيدی.
🌷
تو در رزمِ شجاعت
دَرعِ دین و قداست پوشيدی.
🌷
تو آزادی‌خواهی بودی،
آزاده‌خو؛
که آیین‌نامه‌ی عشق
و آزادنامه‌ی آزادگی را
امضا نمودی
و تا هماره‌ی آزادگی
آیین‌پرستِ آزادیِ انسانیّتِ انسان
باقی ماندی.
🌷
تو در آيينِ آسمانیِ عشق
اتقانِ ايمان
اتمامِ عرفان
و اجابتِ سبزِ دعا بودی
و با ايثارِ جان
خویشتن را
بخشنده‌ی آزادی نمودی.
🌷
تو در دریایی‌ترین شهرآشوبِ دل
دُرّ دل آشوبی سُفتی
و در گویاترین دبستانِ دل
به دستوریِ آن دلبرِ دلسِتان
داستانِ دلدادگی گفتی.
🌷
در شكـوهِ شـامخِ شــوق،
شعفـی شـورانگيـز،
شهـريـاری می‌كرد؛
شمشادِ قامت تو
پيشگاهِ پرشكوهِ شوق را
پيشانیِ شيفتگی
در سجود بود.
🌷
تو با شوريدگی
از پرشيان‌های پريشانی
شاسپرم‌های شيدايی می‌بوييدی
و از شمعدانی‌های پُرشرارِ نور
شررِ شور را
در شعله‌ای سركش می‌ديدی
و به شكرانه‌ی آشفتگی
شاه‌مقصودیِ عشق را
با شـاه‌بـانـگِ شوق
تسبيـح می‌نمودی
و عشّاقِ دل می‌سرودی.
🌷
در جاریِ سرخِ محبّت
سينه‌ات سودايی و سوزان بود؛
هنوز نیز
سرايشِ سبزه‌بهار سودايی
از صدای صداقتِ سينه‌ات جاری است؛
هنوز نیز
مشکِ سـارای ستـايـشِ سوره‌های سبحانی
در سبزدشتِ سينه‌ات ساری است…
🌷
جاریِ احساس و محبّت
و معنویّتِ تو
هماره روشن؛ شاد و دل‌انگیز بود
و تو
هيچگاه
از عشق بدان دلبرِ مطلق
و آن آويژه‌ی راستين
پژمان نگرديدی.
🌷
تو در اوجِ آبگينه‌طارمِ هستی
آذرخشی هستی آذرگون
كه با آتشِ خون
تا هماره
آذر‌افروز راهِ آزادمردانِ آزاده‌خو
خواهی ماند.
🌷
تو نيازِ تَرِ لحظه‌های ناب زمان بودی
و با راز و نيازی راستيـن
رازِ ضميـر را
بر آن نگار پـُرنـاز، ‌نمـایـانـدی؛
شیواییِ مزمار پُر راز و رمز رستگاری را سرودی؛
و زيبايیِ زمزمه‌ی زمرّدینِ احساس را
ساز نمودی.
🌷
تو را در سر
رؤيای رسيدن
به نهايتِ معنویّت بود؛
تو را در دل
اندیشه‌ی دیدارِ رخسارِ حقیقت بود؛
تو را در جان
اشتیاقِ وصالِ آن پـری‌رویِ مطلق بـود…
🌷
دلبر تو را ديدار نمود؛
و تـو، رايع و رسا،
سرودِ رسيدن سـردادی؛
سِـروادِ وصال خواندی؛
و رباعياتِ عارفانه
و گیرای محبّت را
با ایثارِ جان، سرودی.
تو، لایقِ سرور بودی!
🌷
تو با دل‌سوختگیِ بسيار،
داغِ دل بر دوشِ جان كشيدی؛
در رسيدن بدان دوستِ مطلق،
بسيار كوشيدی؛
و به فـرجـام:
دريـای ديـدار
سينه گشود؛
آن يارِ عيّار
پرده از رخ بزدود؛
و رحمانیّتِ مطلق
با تمامِ مهربانی و کمالِ عطوفت
به قلب مشتاقت روی گشود…
🌷
آزادراهِ آسمان
بزرگ‌راهِ توست
و سوار بر اسبِ سپیدِ آزادی
از آن گذشتی…
🌷
تو آزادمردی بودی آزادی‌خواه
که روح آسمانی‌ات
از آزار هرگونه:
آگفت
آسیب
آفت
و آدرنگی
آزاد بود
و شاد و آستین‌افشان
در اوجِ آزادِ آسمانِ جان آسود!
🌷
در جاریِ سرخِ محبّت
سينه‌ات سودايی و سوزان بود؛
هنوز هم
سرايشِ سبزه‌بهار سودايی
از صدای صداقتِ سينه‌ات جاری‌ست؛
و مشکِ سـارای ستـايـشِ سوره‌های سبحانی
در سبزدشتِ سينه‌ات ساری‌ست…
🌷
تو در آيينِ آسمانیِ عشق
اتقانِ ايمان
اتمامِ عرفان
و اجابتِ سبزِ دعا بودی
و با ايثارِ جان
خویشتن را
بخشنده‌ی آزادی نمودی…
🌷
هنوز هم می‌توان
از استخوان‌های به‌جای مانده
زيرِ خروارها خاکِ جنوب
پاره‌های پيكرِ گل را بوييد.
🌷
هنوز هم می‌توان
از شميمِ مشهدِ خوبِ جنوب
بوی دلاویزِ عشق را
احساس نمود.
🌷
هنوز هم می‌توان
از صدای خروشِ رودهای جنوب
رود و دستانِ دعایت را شنود.
🙏🌷
من با آیاتِ صداقتِ صدايت
آشنا هستم.
🙏
من تو را
د‌ر صميميّتِ وصيّت‌هايت می‌شنوم.
🌷
تو، آزفنداکِ آسمانِ عشق را
زيباترين نقش و نشانی
و تاا آبادِ آباد
آبی و آسمانی و آزاد
در بهشتِ آبادان
و آسمان‌سایِ عشق
و آرام‌جای مِهر
می‌مانی.
🌷
تو آزاد و آسیمه‌سر
آهنگِ سفر نمودی
و آشیانِ آبادِ عشق را
آرامشگاهی ابدی یافتی…
🌷
تو در آبادخانه‌ی آزادی و آزادگی
آینه‌دارِ آزادمردی
و آزاده‌دلیِ انسانیتِ انسانی
که آبشخور از تنگنای این سرای خاکی
بریدی
و تا فراسوی آزادراهِ آسمان، پرکشیدی.
🌷
سبک‌روح
سبک‌بال
آزاد
رها
پر کشیدی و رفتی…
بر هرچه وابستگی
خستگی
ننگ و فریب
خط کشیدی و رفتی…

رفتی با سُرور
پُرغرور
پُرشور
تا نقطه‌ی نور
تا اوج غرور

فوج، فوجِ وجودت در اوج
در سینه‌ی آسمان‌هاست، ساری

موج، موجِ عروجت در اوج
در پهنه‌ی کهکشان‌هاست، جاری

معراجِ آسمانیِ تو
در گرمایی‌ترین جذوه‌ی سوزان
والاترین ذروه‌ی ایمان
و بالاترین نقطه‌ی عرفان
با فرّ و شکوهی‌ست بی‌پایان…

آوازِ آسمانیِ توست
شیوا و دل‌انگیز و روان
روان‌بخشِ جان و جهان
و توان‌بخشِ جسم و روان…

روح تو، ناظر
روح تو، پویا
روح تو، بینا
روح تو، زنده‌ست
تا تمامیِ دنیا
تا پایانِ انسان‌ها
تا پیوسته‌ی تاریخ
تا همیشه‌ی بودن…

تو، زنده‌ای
بر قلب تباهی و ستم
تازنده‌ای…

تو، زنده‌ای
پاینده‌ای
خورشیدی تابنده‌ای
و پردیسِ برین
زیبنده‌ی توست…

زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل‌نامه‌ها و آفرین‌نامه‌ها، (توصیفی از شهید و ترسیمی از خط سرخ شهادت)، اصفهان: آشیانه‌ی برتر، ۱۳۹۴.

آثار دیگر نویسنده :

Uploaded Image

موقعیت در نقشه ادبی :

قالب تخصصی داستان :