هر آنکه قدم در جاده پر پیچ و خم آرزو می نهد
در خیال مقصد ؛ نگاهش به مسیر و حظه وافر می برد
عمر ما محدود و مسیر هم طولانی شده
ره به مقصد دارم اگر این ماهی باز از دستم سُر نبردحتی خواجه شهر شیراز هم می داند ؛ اسیره مَلَح یاری شدم
هر چه راه را فراموش ؛ در راه و مسیره دلداری شدمبشنو از من که زمین بدون تو را نخواهم که ببینم
دارم سر به هوا هر نیمه شبی میان آسمان تو را ببینمشعر من ؛ سروده من ؛ همه وجوده من از تو الهام گرفته
چشمم را به ابرها هدیه دادم اگر دیدی شبت باران گرفتهتو ظریفی تو لطیفی چو برگ نم خورده چو شبنم
همانی که ساختی برایم بهشت سرایی در قلب جهنمتا چشمانت تماشایم کند دورم از هر نگاه آلوده
منم آن ساحل که در آغوش دریایش خوابیده آسودههمین دم در اوج خستگی باز کنی درب قفس بسته ام را
با بالهای تو به پرواز میکشم تن از غم رسته ام رابیا و بمان که از معجزه ات گندم نان فراوان بدهد
بجوشد آب از چشمه خشک ؛ به طبیعت سبزه و جان بدهددگر نه داغ از درده دوری ؛ نه قصه تلخ و دل آزاره نبودن ها
وقت مرهم و درمان شدن ؛ وقت دفن واژگان بی تو بودن هاشعر : علیرضا دربندی