چشم تو نظر با من دیوانه ندارد
آزردن دیوانه که پیمانه ندارد
تا رشتهی مهر تو به جان و دلم افتاد
غیر از تو کسی کنج دلم خانه ندارد
عمریست که در عشق تو چون مرغ اسیرم
افسوس که این دام تو یک دانه ندارد
در عشق اگر فرصت دیدار نباشد
چون محفل شمعیست که پروانه ندارد
دارم به سرم رشتهی امید درازی
اما سر آشفتهی ما شانه ندارد
ای دوست بر آتش بفکن کینه و بازآ
دل طاقت دوری تو دُر دانه ندارد
بگذار و گذر کن که جهان قاب تماشاست
“ده روزهی عمر اینهمه افسانه ندارد”*
#محمد_حسین_نظری