و آن کسی که به قالیچه خفت زد، زن بود
تمام طرح پر از رنگهای روشن بود
تمام طرح پر از رنگهای روشن… نه!
چراغ سنگر فرمانده بود، روشن بود
نگاه کرد به نقشه، به دار یک نخ بست
گذاشت دست بر آن خط که مرز دشمن بود
گره کنار گره چید و نقش یک گل بافت
و نقشه، چیدن سربازهای میهن بود
و بافت بر سر هم هی ردیف رجها را
درون خاک خودی، وقت صف کشیدن بود
و خورد بر سر گل بوته، ضربهی دفتین
نه! آنچه خورد زمین، بمبِ بمب افکن بود
و در زمینهی خاکی مدام گل میبافت
وطن وجب به وجب، میزبان یک تن بود
گذاشت قیچی خود را… برید نخها را
که خط سرخِ بر آن خاک، خون گردن بود
تمام شد قالی، پای دار خوابش برد
غزل روایتی از پایداری زن بود