فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 19 شهریور 1403

ویرایش و باز نویسی

مرتضی اربابی حکم آبادی

شهرۀ آفاق…
آسمان هم دیگر …
به منِ مست ، نگاهی نکند

هیچکس در سر و چشمان دلش

چو «منم» هست ، نگاهی نکند

همه گویند منم باعثِ مرگ ِ باران

همه گویند منم عاشقِ مستی عریان

به جزای هوس و بد نامی

چقدر جار زدند

قلم و فکر مرا دار زدند

راست گفته است به من…

عابرِ کویِ رندان

شُهره ی شهر که نه ، شُهره ی آفاقم من

………………………………………………………………..
بلوغ…
آنقدر میدانم

که پس از نابترین قصه دورانِ بلوغ…

تا ابد میخوانم

همچو دستی ….خالی

مانده بیرون از خاک

همه آوارگی ام…همه بیچارگی ام

قصه پرداز ِ دو صد غصه منم…

قصۀ دادنِ اصلِ خویشم

تا هنوزم بر جاست

رازِ این قصه برای من و تو

تا قیامت بر پاست

………………………………………………….
افیون…
امان از دردِ بی درمان

از این افیونِ بد مست

چه بد هیبت ،چه بد هنگام

چه درهاییبه رویم بست

سوارِ بی مـــــــرامِ درد

که نتوانی فرارازاو…

سوارِ گرده ات باشد

هزاران مرگ می پاشد

پ.ن …..طبیعت بلوغ از دست دادن است

بخش شعر نیمایی | پایگاه  خبری شاعر


منبع: سایت شعر ایران