دلِ من در تبِ آن چشمِ سیه می سوزد
شعله از خنده یِ پنهانِ تو ره می سوزد
خنده ات لحن پری خوانه یِ باد سحری ست
که در آن لحظه ، غم و گرمیِ شب می سوزد
تو اگر دست کشی از دلِ آشوبم ، آه
همه تاریخِ دلم ، نقش گنه می سوزد
منم آن واله یِ سرگشته که در چشم تو گم
هر که با سایه ات افتاد ، به جان می سوزد
دل اگر خواست پناهی ، چه پناهی بهتر
که فقط گوشه یِ دامانِ تو ره می سوزد
سایه ام سوخته ، جانم به فدایت ای یار
نام من بود اگر عشق ، نگه می سوزد
رمل مثمن محذوف (مخبون)
نگه می سوزد= با نگاه تو می سوختم ،