قالب شعر: {قالب شعر:35}
مردمانِ همه عالم، شَبَحی بیش نبود
این سیهبازیِ دوران، کلَکی بیش نبود
غرقِ شهوت شدی و خویش ندانستی باز
چشمِ شهلا قدِ رعنا، هدَفی بیش نبود
دورِ این قصرِ پر از عیش، بکش خطِ عدم
زندهگانش به تماشا، جسدی بیش نبود
دل به استادِ جهان بند، و دگر پوچ شمار
کین عروسِ صفتِ آرا، صنَمی بیش نبود
واعظان مست و خمارند به لطفِ میِ ناب
سهمِ ما از خُمِ رنگین، قدحی بیش نبود
خادمانِ حرم از رنگ و ریا فیض برند
مزدِ سالک ز طریقت، سفری بیش نبود
در میان سفرِ خاک، جز سکوتی نماند
آنچه یافت هر مسافر، نفسی بیش نبود
زاهدا، این همه قدرتطلبی بهر چه بود؟
کاین سلاطین جفا آدمکی بیش نبود
شعر: زعفر نظرزاده زاهد
سال :۱۳۹۲٫۰۸٫۱۲


