مُشت کردم خاک را در دست خود!
لمس کردم در نهانش هست خود!
خواستم بُگشایم آن مُشتِ گره!
گفتم ای داد این شود کِشتِ بِزه!
من چه دانم در نهانش کیست او!
خاکش اینجا گرچه ظاهر نیست او!
مُشتِ من از خاکِ بارانی گِره!
دور باد از مُشتِ نادانی بِزه!
آب می خواهم شود خاک تو گِل!
دور باد از مُشت من خاکِ تو وِل!
میزنم بر مُشت خود آبِ حیات!
تا رها گردی تو از خوابِ حیات!
تا گشودم من تو را در مُشتِ خود!
در تو دیدم نقشِ پنج انگشتِ خود!
هرچه کردم نقش زد در مُشتِ من!
خوب کردی یا که بد انگشتِ من؟!