در بر شیخی سگی می شد پلیدشـیخ از آن سـگ هیچ دامـن در نچـیدسـایلـی گـفـت ای بـزرگ پـاک بـازچـون نـکـردی زیـن سـگ آخـر احـتــرازگفـت این سـگ ظـاهری دارد…
در بر شیخی سگی می شد پلید | شـیخ از آن سـگ هیچ دامـن در نچـید |
سـایلـی گـفـت ای بـزرگ پـاک بـاز | چـون نـکـردی زیـن سـگ آخـر احـتــراز |
گفـت این سـگ ظـاهری دارد پـلید | هـســت آن در بــاطــن مــن نــاپــدیـد |
آنـچ او را هـسـت بـر ظـاهـر عـیـان | ایـن دگـر را هـســت در بــاطـن نـهـان |
چون درون من چو بـیرون سگست | چون گریزم زو که بـا من هم تگ است |
ور پــلــیــدی درون انــدکــیــســت | صد نجس بیشی که این قله یکیست |
گـرچـه انـدک حـیـرت آمـد بـنـد راه | چـه بـه کـوهی بـازمـانی چـه بـه کـاه |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج