رفتی و دل من هزاران راه افتاد
دل نماند و بی تو بی تاب افتاد
چشم من گرچه به در ماند ولی
دیده ام خشک شد و کوری افتاد
ساعت ذهن به تیک و تیک افتاد
عقربه خاموش شد و از کار افتاد
درب خانه را شکستی و ولی
قلب من توفان شد و از پا افتاد
مشت من سنگ شد بر آینه افتاد
در و دیوار ترک خورد و به آوار افتاد
از اشک من دریا شد خونی ولی
چشم یوسف به یعقوب افتاد