فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 30 اردیبهشت 1404

پایگاه خبری شاعر

حکایت عابدی که در زمان موسی مشغول ریش خود بود

عــابــدی بــودســت در وقـت کـلـیـمدر عــبــادت بــود روز و شــب مــقــیـمذره ذوق و گـشــایـش مـی نـیـافـتز آفـتـاب سـیـنـه تـابــش مـی نـیـافـتداشـت …

عــابــدی بــودســت در وقـت کـلـیـمدر عــبــادت بــود روز و شــب مــقــیـم
ذره ذوق و گـشــایـش مـی نـیـافـتز آفـتـاب سـیـنـه تـابــش مـی نـیـافـت
داشـت ریشی بـس نکو آن نیک مردگـاه گـاهـی ریـش خـود را شـانـه کـرد
مــرد عــابــد دیــد مــوســی را ز دورپـیش او شـد کـای سـپـه سـالـار طـور
از بــرای حـق کـه از حـق کـن سؤالتــا چــرا نــه ذوق دارم مــن نــه حــال
چـون کلیم القصـه شـد بـر کوه طـوربـازپـرسـید آن سـخـن، حـق گفـت دور
گـوهر آنک از وصـل مـا درویش مـانـددایـمـا مـشـغـول ریـش خـویـش مـانـد
موسی آمد قصه بر گفتا که چیستریش خود می کند مرد و می گریست
جـبــرئیـل آمـد سـوی مـوسـی دوانگفت همی مشـغول ریشـی این زمان
ریـش اگـر آراسـت در تـشـویش بـودور هـمــی بــرکــنـد هـم درویـش بــود
یک نفس بـی او بـرآوردن خـطاسـتچـه بـه کژ زو بـازمانی چـه بـه راسـت
از زریـــش خــــود بــــرون نـــاآمــــدهغـــرق ایــن دریـــای خـــون نـــاآمـــده
چـون ز ریش خـود بـپـردازی نخـستعــزم تـــو گــردد دریــن دریــا درســـت
ور تــو بــاایـن ریـش در دریــا شــویهــم ز ریـش خــویـش نــاپــروا شــوی

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج