فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 2 خرداد 1404

پایگاه خبری شاعر

حکایت خواجه ای که عاشق کودکی فقاع فروش شد

خـواجــه ای از خـان و مـان آواره شـدوز فـقـاعـی کـودکـی بـی چـاره شـدشــد ز فــرط عــشــق ســودایـی ازوگـشــت ســر غـوغـای رســوایـی ازوهــرچ او را بـ…

خـواجــه ای از خـان و مـان آواره شـدوز فـقـاعـی کـودکـی بـی چـاره شـد
شــد ز فــرط عــشــق ســودایـی ازوگـشــت ســر غـوغـای رســوایـی ازو
هــرچ او را بـــود اســبـــاب و ضــیــاعمی فـروخـت و می خـرید از وی فقاع
چون نماندش هیچ، بس درویش شدعشق آن بی دل یکی صد بیش شد
گــرچــه مـی دادنـد نـان او را تــمــامگـرسـنـه بـودی و سـیر از جـان مـدام
زانک چـندانی کـه نـانش مـی رسـیدجـمله می بـرد و فـقاعـی می خـرید
دایـمـا بــنـشـسـتـه بــودی گـرسـنـهتــا خــرد یـک دم فـقـاعـی صـد تــنـه
سـایلی گفـتـش که ای آشـفـتـه کارعـشـق چـه بـود سـر این کن آشـکار
گفـت آن بـاشـد کـه صـد عـالم متـاعجـمـلـه بـفـروشـی بــرای یـک فـقـاع
تــا چــنــیـن کــاری نـیـفــتــد مــرد رااو چــــه دانـــد عـــشــــق را و درد را

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج