ای شمع شب تارم، اشک از تو و آه از من
فریاد پریشانی ، گاه از تو و گاه از من
هر چند نخواهد ماند دوران غم و شادی
آن صبح سپید از تو،این شام سیاه از من
ای چرخ فلک تا چند با ما سرِ کین داری
انصاف نمیباشد ، باشد که گناه از من
روزی که تو را دیدم عشق آمد و زانو زد
غافل شدم و ناگه افتاد کلاه از من
گیسوی پریشان را تا چند به رخ داری
بنمای رخ از زلفت ، ماه از تو نگاه از من
باز آی و مرا جان ده ، جانم به لبم آمد
یکبوسهطلب باشد خواه از تو و خواه ازمن
بین من و تو تنها یکفاصله تنهائیست
بِبرید اَمانم را این فاصله راه از من
چون باغ خزان دیده در ورطهی طوفانم
دردا که به جا مانده یک خرمن کاه از من
محمد_حسین_نظری