در من نگر اگر اثری هست از صفا
تو کاشتی ام مرا ، که تویی در مدارِ من
هر کس زخود گریخت در آیینه جا گرفت
من با تو مانده ام که تویی روزگارِ من
رفتی ولی هنوز نفس میکشم تو را
چون باغِ مانده بعدِ عبورِ بهارِ من
دورم ز خویش از تو ، ولی با تو میروم
چون سایه ای به روی قدم هایِ یارِ من
دیدم هزار نقش ولی جا نمانده هیچ
آیینه هر چه دید شد آیینه دارِ من
صورت نَبَست در دلِ ما کینه یِ کسی
آیینه وار بودم و این بود کارِ من
با خویش مهربان شواگر زشتی ام بدی ست
زیرا تویی که میشکنی هر حصارِ من
بر من گذشت آنچه نباید ولی گذشت
چیزی نمانده به جز خنده ات ، یادگارِ من
دلیل تکرار آیینه
اسم شعر
صفت دل
استعاره از رفتار
اشاره به فراموشی