محمد جواد صابری
کاش آسمان صدای پای مرا در گوش می سپرد
تا دوباره در نزنم
تا دوباره دستم به ان زنگ،زنگ خورده نخورد
دست هایم را باید بشویم
با اشک چشمانم تا پاک شود
تا خاک های نشسته روی زنگ روحم را آزار ندهند
دلم را نکشد
سرم را نخورد
بس است دیگر طاقت ندارم
دلم آزرده است
سرم بی تاب است
گویا پایان بهاراست
گویا زمستان سرد و بی روح شروع شده است
فصل انتظار رسیده است
سکوت غمباری بر جاده روان است
شروع پایان است
م.ص
بخش شعر نیمایی | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران