علی حاتمیان
باید کنارش جور کنی آرامشت را
از زندگی و قلبت ببری پایم را
داری نفس میزنی و حسی نداری
دارد اعدام میکند این “مرد” خودش را
داری بدون “من” در آن آغوش می میری
شب ها که از دوری من سر درد میگیری
میخندی و اشکت به یاد خنده هام جاری ست
میگریم و اشکم… این داستان تکراری ست
پایان بده به یاد من در اوج بی میلی
پایان با پایان با طعم فراموشی…
بخش شعر نیمایی | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران