می گریزم نشوم باز، گرفتار شما
جان بلب شد، ز هجای کژّ گفتار شما
گرچه در پیله تنهاییِ من یاد شماست
یادتان باد نکو، باقی به پنــــدار شما
خنجر نیش نگاه و سخن حنظله کام
چه فراوان در این سُخره به بازار شما
می خزد بر صفحه ی پاک، سیاهی قلم
از چه آزرده نگردد بدین طعنه ی اشعار شما
همه دورم از آن عارض خوش نقش که بود
رسته از صحت آن عارضه، بیمار شما