وقتی گره از موی خود،ای عشق من وا میکنی
دنیای محزون مرا، حقا,,که زیبا میکنی
من یک نهنگ عاشقم، تو با نوازش های خود
من را فراری از دل و آغوش دریا میکنی
تا کی به وعدههای تو،دل خوش کنم زیباترین
با عاشق چشم خودت، امروز و فردا میکنی
من که شدم مجنون تو، پس ای نگار نازنین
چشم و دلت را تو چرا، مانند لیلا میکنی؟!
افتاده ام در پای تو، دست مرا دیگر بگیر
افتاده را ای بیوفا، بازم تماشا میکنی
بوسه نمیدادی به من، آنروزها یاد تو هست
اما چرا این روزها، بوسه تقاضا میکنی؟!
بعد از تمام خستگی، بعد از تمام آن فراق
با عاشق چشم خودت، چندی مدارا میکنی؟!
ای سنگدل، ای بیوفا، رفتی تو از پیشم چرا؟
با عاشق لب های خود، حقا ,,که بد تا میکنی


