چرا به قلب خسته ام دگر سری نمی زنی
به کور سوی غربتم چرا دری نمیزنی
همان درخت خسته ام که تا تو قد کشیده ام
چرا به شاخسار من دگر پری نمیزنی
میان آتش تبم، رسیده جان بر این لبم
به قلبِ ظلمت شبم چو آذری نمیزنی
لبالب از ترانه ام در این سکوت بی کسی
به کنج عاشقانه ام تو معبری نمیزنی
مرا ببر به خلوتت به دور دست ناکجا
چرا به چشم فاصله تو خنجری نمیزنی
منم خمار دست تو، خمار چشم مست تو
چه سودش از شراب من چو ساغری نمیزنی
گلایه دارم از تو من گلایه های ناتمام
چرا به قلب خسته ام دگر سری نمیزنی
#نسرین_حسینی
97/3/20
📚 اینجا_آسمان_سرخ_است
نشرروزگار